....
جیا پشت میزش نشسته بود و داشت به لیست بچه ها نگاه میکرد که یکی از دوست خیلی صمیمیش که همکارشم میشد وارد کلاس شد(شین هینل) و گفت:جیا....
جیا با خوشحالی بهش نگاه کرد و بلند شد و بغلش کرد و گفت:...خیلی ناراحت بودم که ندیدمت....
- نفهمیدم کی اومدی....خوبی؟
- ممنون تو خوبی؟بچه های کلاست چطورن؟
- خوبم....بچه های خوبی ان....تو چی؟
- بد نیستن....
- راستی شنیدم جون جونگ کوک رو از کلاست بیرون انداختی آره؟
- آره چطور؟
- مامانشو نمیشناسی؟اون حتی مدیرو با پولش خریده....یکی از شاگردامه....فقط باهاش خوب باش..
- یعنی چی؟
- منم از این کارا خوشم نمیاد اما باید کنار بیای وگرنه به یه روز نرسیده اخراجی....
- اونی....از اینجور مدرسه ها بدم میاد
- منم....ولی چاره ای نداریم
- بیخیال بیا بریم تو مدرسه یه دوری بزنیم
- باشه....
اونا توی حیاط قدم میزدن که جیمین اونا رو دید و گفت:جونگ کوک دوستت....
جونگ کوک نگاه کرد و گفت:اون که دوست من نیست....
- خودت گفتی خوشگله
- که چی؟
- ناراحتی که جلو بچه ها ضایت کرد؟
- نمیدونم چرا ولی ناراحت نیستم
هو سوک و جیمین با هم گفتن....چی؟؟
- ناراحت نیستم
هو سوک گفت:چرا؟؟
- نمیدونم
جیمین گفت:اون دبیر تو نیست؟
- کدوم؟
- همونی که با هان سونگ سنگ نیمه....
- آهان....شین سونگ سنگ نیم؟
- آره
- دبیر زبانمونه
- من ازش خوشم میاد آدمو درک میکنه
- از کجا میشناسیش....؟!
- ما موقعی که میایم ورزش همیشه میاد کنارمون چون اون زنگ بیکاره
- ....آره باحاله
زنگ خورد و پسرا بلند شدن و به کلاس هاشون رفتن هوسوک و جیمین با هم یه کلاس بودن و جونگ کوک کلاسش با اونا فرق داشت....
هینل وارد کلاسش شد و بچه ها سلام دادن و گفت:حالتون خوبه؟
- بچه ها با هم گفتن....بله
جونگ کوک ناراحت بود هینل بهش نگاه کرد و گفت:حالت خوبه؟
اون هینل رو نگاه کرد و گفت:با منید سونگ سنگ نیم؟
- بله جونگ کوک....
- خوبم....
- باشه
- سونگ سنگ نیم
- بله
- میشه بعد کلاس باهاتون حرف بزنم؟
- باشه
هینل شروع کرد و جونگ کوک به درسش گوش کرد....
بعد کلاس همه بیرون رفتن و جونگ کوک کنار هینل اومد و گفت:شما چند سالتونه؟
- چطور؟
- 20؟21؟
- آره چطور؟
- دبیر هنری که تازه اومده چند سالشه؟
- وارد 19 شده
- چطوری دبیر شده؟
- مدرک هنر داره
- آهان....یه خواهشی دارم
- بگو
- إم....دبیر هنر منو از کلاسش بیرون انداخت با این که دلیلشو نمیدونم اما میشه ازش بخواید منو تو کلاسش بذاره؟انگار با هم دوستین....
- درسته
- پس میشه ازش بخواید....؟
- باشه
- ممنون سونگ سنگ نیم
جونگ کوک با لبخند بیرون رفت و هینل به جیا پیام داد:*کجایی؟*
یکم بعد جواب اومد....*بیکارم شاید برم خونه*
*جون جونگ کوک رو به کلاست اضافه کن....ازم خواست بهت بگم*
*واقعا؟باشه چون تو میگی.....چشم*
*چشمت بی بلا ممنون*
جیا به حیاط رفت و جیمین و هوسوک رو دید و اونا بهش نگاه کردن و به بسکتبال بازی کردنشون ادامه دادن و جیا یکم اونا رو نگاه کرد و یکم بعد همه خسته شدن و یه گوشه نشستن....جونگ کوک کنار اونا رفت و جیمین جیا رو بهش نشون داد و جونگ کوک سرشو پایین انداخت...
جیا به طرفشون رفت و اونا لباساشونو مرتب کردن و بلند شدن و جیا با لبخند گفت:بشینید....
هو سوک گفت:راحتیم سونگ سنگ نیم
- منو اینجوری صدا نکنید....من 2 سال از شما بزرگترم و یه معلم رسمی نیستم پس.....راحت باشید....میخواستم بگم که....یکم زود قضاوت کردم شما میتونید بیاید به کلاس هنر....
هو سوک گفت:من و جیمین باید برای بسکتبال تمرین کنیم....
جونگ کوک سریع گفت:من میام سونگ سنگ نیم
- اینجوری صدام نکن....
- پس....چی بگم؟
- هرچی دوست داشتی....فردا میبینمت....
جیا از اونا خداحافظی کرد و جیمین گفت:شنیدم دیوار های خونه رو نقاشی میکنه....اونم در حد خیلی عالی....
جیمین به جونگ کوک نگاه کرد و گفت:حواست اینجاست؟
جونگ کوک که حواسش پیش جیا بود گفت:آره
- بلند شید بریم دیگه....
اونا بلند شدن و به طرف کلاس هاشون رفتن....
....2 ساعت بعد.....
جونگ کوک به خونه رسید و گفت:من اومدم مامان
مادر جونگ کوک سریع کنارش اومد و گفت:سلام عزیزم امروز چطور بود؟
- خوب بود
- غذا میخوری؟
- بله
- غذای پسرمو آماده کنید....چه خبر؟
- خبر خاصی نیست...راستی مامان
- جانم
- میخوام اتاقمو نقاشی کنم
- خودت؟
- نه یه نقاش
- باشه به پدرت میگم
- خودم نقاش سراغ دارم
- کیه؟
- تو مدرسمونه
- باشه شمارشو بده تا باهاش تماس بگیرم
- فقط اسم منو نیارید
- باشه
جونگ کوک شماره ی جیا رو که از جیمین گرفته بود به مادرش داد و گفت:اینه
- بهش زنگ میزنم برو غذاتو بخور....
جونگ کوک رفت و مادرش با جیا تماس گرفت....
- بله
مادرش به اسم جیا که تو برگه بود نگاه کرد و گفت:خانم هان جیا....؟
- بله خودم هستم
- برای نقاشی خونه تماس گرفتم....
- برای چه جایی؟
- اتاق خواب
- چه طرحی؟
- چند لحظه....
مادر جونگ کوک دستشو رو گوشی گذاشت و کنار اون رفت و گفت:چه طرحی میخوای؟
جونگ کوک گفت:إم....گل
- طرح گل
- برای کی؟
مادر دوباره دستشو روی گوشی گذاشت و گفت:برای کی؟
جونگ کوک گفت:....امروز؟!
- امروز؟؟
- آره
- برای امروز میخواستیم
- آدرستون لطفا
مادر جونگ کوک آدرسو گفت و بعد قطع کرد و گفت:همه اطلاعاتو باید از اول میدادی پسرم
- چی شد؟
- میاد....
- ممنون مامی
- بعد غذا کمک درسیت میاد خوب درس بخون من باید برم نقاش هم بعداظهر میاد
- چشم مامی
- من میرم شرکت عزیزم
مادر جونگ کوک اونو بوسید و رفت و جونگ کوک با خودش گفت:....خسته شدم از از این همه خوندن..................
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسبها: <-TagName->